جدول جو
جدول جو

معنی نبی در - جستجوی لغت در جدول جو

نبی در
(نَدِ)
دهی است از دهستان کزاز بالا در بخش سربند شهرستان اراک در 46 هزارگزی مغرب آستانه و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی، در ناحیه ای کوهستانی و سردسیرواقع است و 230 تن سکنه دارد. محصولش غلات و پنبه و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. آبش از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
بی ارزش، بی عزت، بی حرمت، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
آنکه درد و رنجی ندارد، کنایه از آدم بی حس و بی تعصب، بی رگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
از: بی + در، که در ندارد. بی باب. بدون در. بدون مدخل یا بدون آنچه بر مدخل قرار دهند. شواهد زیر، هم بمعنی خود ’در’ و هم بمعنی مدخل یعنی جای نصب در است:
که کرد این گنبد پیروزه پیکر
چنین بی روزن و بی بام و بی در.
ناصرخسرو.
بی در و روزن بسی حصارستان
بی در و روزن کسی حصار کند.
ناصرخسرو.
چندین همی بقدرت او گردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
بی زاد مشو برون و مفلس
زین خیمۀ بی در مدور.
ناصرخسرو.
آورد بدان سرای بی در
آن مژده بدان همای بی پر.
نظامی.
زاهد بی علم خانه بی در (است) .
سعدی، کنایه از بی خاصیت. رجوع به رنگ و بو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
نگاه دارندۀ کبی. قرّاد. (یادداشت مؤلف). کپی دار
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + درد، که درد ندارد. (یادداشت مؤلف)، بیرنج. بیحس. (ناظم الاطباء)، که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است. که بی درد است.
لغت نامه دهخدا
(دُ)
که درد ندارد. بی لرد: شراب بی درد، می ناب:
مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت
می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم.
سعدی.
و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
مرکّب از: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر:
اوحدی گر تو صد زبان داری
عاشق بی درم زبون باشد.
اوحدی.
محتشم را بمال مالش کن
بیدرم رابخون سگالش کن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافلۀ محتشمان می زند.
نظامی.
رجوع به درم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: بی + غدر، بی مکر. بی حیله. بی نیرنگ. دور از غدر و حیله:
صدر دریادل نظام الدین که باشد از قیاس
پیش دریای دل بی غدر تو دریا غدیر.
سوزنی.
رجوع به غدر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرکّب از: بی + قدر، بی رتبه و بی عزت. (آنندراج)، بی عزت. بی رتبت. حقیر و آنکه قدر و مرتبۀ وی را کسی نشناسد. (ناظم الاطباء)، بی خطر. حقیر. بی مقدار. (یادداشت مؤلف)، بی عزت. بی احترام:
هر کس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بی قدر باد نزد همه خلق و بی خطر.
فرخی.
مر گوهر باقیمت و با قدر و بهارا
اینها نه سزااندکه بی قدر و بهااند.
ناصرخسرو.
خسیس است و بی قدر بی دین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم.
ناصرخسرو.
بی رتبت تو گردون بی قدر چون زمین
با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
بی ارزش خرد که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
بی حس، بی رنج، بی غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
لا قيمةٌ لها
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
Thankless, Unappreciative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ingrat
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
忘恩负义的 , 不欣赏的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
asiye shukrani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
неблагодарный , неоценивший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
undankbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
невдячний , неоцінений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
بے قدر , ناشکرگزار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
অবহেলিত , কৃতজ্ঞতাবিহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
nankör, takdir etmeyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ingrato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
배은망덕한 , 감사하지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
恩知らずな , 感謝しない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
חסר תודה , לא מעריך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
निःसंतुष्ट , अप्रतिसंस्थापक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
tidak tahu terima kasih, tidak menghargai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
niewdzięczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ondankbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ingrato, desagradecido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ingrato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی قدر
تصویر بی قدر
ไม่รู้บุญคุณ , ไม่รู้คุณค่า
دیکشنری فارسی به تایلندی